عاشق دیوونه
میگویند شکستنی رفع بلاست... ای دل تحمل کن شاید حکمتیست...!!
نوشته شده در تاريخ شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

دو سال گذشت ...


 خیالت تخت


 یک روز


 دقیقا نمی دانم کدام روز


 اما شاید روزی حوالی تمام شدن دنیای من 


 آنجا که مطمئن شوم


 بعد از من


 کسی تو را نخواهد داشت


 از دلتنگی که هیچوقت عادت نبود


 از دوست داشتنی که بند نیامد


 از احساسی که حبس شد پشت نگاهم


 و چشمهایت ...که هیچوقت گذرشان به من نخورد !


 از پشتم که خمیده شد زیر بار این همه تنهایی


 از دستانم که لرزیدند پشت نوشتن حرفهایم


 از اشکهایم که چه گرم بودن وقت سرد بودنت


 از نگرانی ام پشت جواب ندادن هایت


 و بدتر از آن  ... نبودنهایت


 از آن آدم ضعیفی که ساخت از من ، غرورت ...


 یک روز


 قبل از دیر شدن


 قبل از انتها


 قبل از ، از دست رفتنم


 حرفها دارم برایت ...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

اونی که واقعا دوستت داشته باشه شاید اذیتت هم بکنه.. ولی هیچ وقت عذابت نمیده.. شاید چند روزی هم حالتو نپرسه .. ولی همه حواسش پیشه توئه.. شاید باهات قهر هم بکنه .. ولی هیچ وقت راحت ازت دل نمی کنه !!!

نوشته شده در تاريخ چهار شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |


4bd4d2b1cc64 اس ام اس غم انگیز برای قلب شکسته

من در این دنیا فقط یه چیزی دارم....

اسمش دلــــــ است !
اگر قرار بــــــود بفهمد که فاصله یعنی چــــــــه
اگر قرار بــــــود بفهمــــد که نمیشــــد دلـــــ …
میشد مغــــــــز !
دلـــــ است ..
نمی فهمــــــد دیگر … !

نوشته شده در تاريخ چهار شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

نوشته شده در تاريخ چهار شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

خیلی سخته دلتنگ صدایی باشی که

قول دادی هیچ وقت مزاحمش نشی

نوشته شده در تاريخ چهار شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

خیلی سخته دلتنگ صدایی باشی که

قول دادی هیچ وقت مزاحمش نشی

نوشته شده در تاريخ چهار شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

گـیـــرم تـمـآم دنـیـآ بـگـویـنــد مـآ مـآل هــم نـیـسـتـیــم مــآبـه درد هـم نـمــیـخـوریـم گـیـــرم بـرآی زیـر یـک سـقـف رفـتـن عـشـق ، آخـریـن مـعـیـآر ایـن جـمـآعـت بــآشـد گـیـرم دوسـت داشـتـن بـدون سـنـد حـرآم بـاشـد عـجـیـب بـاشـد بـآور نـکـردنـی بـآشـد گـیـــرم تـآ آخـر عـمـر تـنـهـآ بـمـآنـم گـیـــرم هــرگـز دسـتـآنـت در دسـتـآنـم قـفـل نـشـود مـــــن امـآ گـیـــر ایـن گـیـــــرهآ نــیـسـتــم من تــآ ابـد گـیـر چــشـمـآن تــوام گیر دوســت دآشـتـنـت. . .

نوشته شده در تاريخ شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

میخوای بروی؟ بهانه میخواهی؟

سن و سال را پیش نکش.بگذار من بهانه دستت بدهم...

برو هر کس پرسید بگو لجباز بود.هرکاری میکردم باز میگفت دوستم دارد.

بگو دروغ گفتن بلد نبود بگو خیانت کردن بلد نبود.

بگو جز من هیچکس را نمیدید... باز هم بهانه میخواهی یا کافیست؟

وحید خیلی دوستت دارم.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

از خواستنــــــت که نــه...
از نداشتنــــــــت خــسته شده ام"

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

می خواهم بنویسم

 

نمی توانم ؛

یک کلمه به ذهنم می رسد

 

” وحید ”

تمام شد این هم نوشته ی امروز !

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

کاش بجای این همه تنهایی

الان پیش هم بودیم

سرت را روی پاهام میذاشتی

ما هم یه بار باهم میبودیم

نزدیک هم بدون هیچ نگرانیی

دیگه نمیکشم نفسم...!

تو رو میخوام

میفهمی ؟ تو رو فقط تو...

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

تنهايي آنقدر ها هم كه اين آدمها مي گويند سخت نيست!!

من و خودم از اين تنهايي ها لذت مي بريم .

 

باهم به پارك مي رويم ...،

باهم موزیک گوش میدهیم ...،

 

باهم گریه میکنیم ...،

باهم شعر مي خوانيم و شعر مي نويسيم ...،

 

آه ... باز گفتم شعر !!

راستي اين آخرين باري كه چشمانم

با اَشك عشقبازي مي كرد ، 

 

من شعر نوشتم يا شعر مرا ...؟!

عجيب است !!

حرفهايم كلمه مي شوند و بعد جمله ...

 

اما كسي هست كه بخواند و درك كند ؟

اصلن كسي هست كه بفهمد ؟

 

نه نيست ... و من درك مي كنم كه آن تنها منم ،

و باز هم هي مي نويسمو

مي نويسمو مي نويسم...

تا يك روز كه ديگر اين كلمات محو مي شوند ...

 

فقط آن روز كه من نيستم...

يعني مي شود كسي با گريه بيايد و بگويد

ديگر نيست ...

 

از دستش دادم ...! نه !!

باز هم كسي نيست .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که

خودت انگشت به دهان می مانی...

 گاهی دلتنگی هایی داری که

فقط باید فریادشان بزنی

اما سکوت می کنی ...

 گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات... 

 گاهی دلت نمی خواهد

دیروز را به یاد بیاوری

انگیزه ای برای فردا نداری

و حال هم که...


 گاهی فقط دلت میخواهد

زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری

و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...


 گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... 
 گاهی دلگیری...شاید از خودت.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

من خودمو نمي بازم ؛
حتا اگه دستام بلرزن ،
اگه چشام تار ببينن ،
اگه پاهام راهِ درستُ تشخيص ندن ...،
گاهي حس مي كنم گُم شدم
حس ميكنم هيچ جايي تو اين دنيا ندارم
هيچ دوستي ...
هيچ آدمي كه نگرانم باشه ...
شايد چهره.م همچين چيزيو نشون نده
اما من واقعن يه موقع هايي خَستَم ...
دلم ميخواد كسي باشه
دستي باشه
دلم مي گيره و من هي به خودم ميگم عب نداره دل كارش گرفتنه ...
تا كي بگم ...؟
مهم نيست ...

من خودمو نمي بازم .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

یک شهریور ماه دیگه ميگذره از بودنم ،

یه تولد دیگه...یا یک قدم نزدیکتر به مرگ...

هر سال كه گذشت ،از آدما دورتر شدم

كادوهاي تولد كم شد!

 

آدماي بد ديدم!

آدماي خوب ديدم!

 

غم ديدم...

دردو ، قلبم  با تمام وجود حس كرد...

 

تنهايي رو بلد شدم اما واسم عادت نشدُ هنوزم وقتي

تو خيابونا تنها با هنذفري و آدامس خرسي قدم ميزنم.

 

لبخند مياد رو صورتم .

من ياد گرفتم تنهايي خوبه...

 

من ياد گرفتم با داشته هام زندگي كنم...
من ياد گرفتم وقتي كه دلم گرفت

برم سراغِ شمعدوني هام

 

ياد گرفتم اونايي كه ميگن ميمونن ، ميرن!

اونايي كه چيزي هم نميگن بالاخره يه روزي ميرن!

 

با رفتنِ يه سري آدما از زندگيم باورام هم رفت!

اما باوراي جديد ساختم

 

لبخنداي جديد زدم

من ياد گرفتم زندگي كنم...

حتی شده با درد!

خودم ؛ تولدت مُبارك ...

 

تو تنها كسي هستي كه هميشه بوديُ نديدمت

تو تنها كسي هستي كه هرگز تركم نكرد...

خودم ؛ تولدت مُبارك ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

تنهایی...

آروم آروم به نبودنت عادت میکنم...

چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم....

دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم ...

سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی

انقدر این بغض گلومو سنگین کرده که حتی...

نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم.

دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم

دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم .......

تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم ...

یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی ...

یاد گرفتم نفس بکشم...

بی تو...و بیاد تو

یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم....

 

خوش به حال اونی که دستای تو رو میخواد بگیره...

یادت باشه هنوز تو قلبمی...

حسود نیستم ولی به شریک زندگیت حسودیم میشه...

                             مواظب خودت باش

نوشته شده در تاريخ پنج شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

هی به خودت میگی من دیگه فراموشش کردم ..

اصلا به من چه او الان کجاست و داره چیکار میکنه

اما یهو یاد اون روزا یه چیزی رو داخل گلوت

میترکونه...

که تا اشک نریزی خالی نمیشی...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

بــگو دوستــت دارم …

شهــيدم کن …

ماليــات ندارد اين گــلوله اي که از دهــانه لبــهايِ تو شــليک مي شود ! 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبهبرچسب:, توسط مریم محمدپور |

دلـم که ميـگيرد بي حـوصلگي امـانم را ميـبـرد ؛ 

روي مـبل ولـو ميـشوم و کــانالهاي تـلويزيون را بــالا پـايين ميکنم

گاهـي ناخـوداگاه

 شـماره ت را بـا كنـترل تـلويـزيون مــيـگيـرم

واي،امـان از لـحظه اي که بـه خــودم مــي آيــم...